سلام
امروز صبح رفتم آرایشگاه نهار هم خونه دوستم دعوت بودم هر دو بارداریم هفته ای یه بارمی ریم ماساژ یه روز هم نهار با همیم
کلی درددل و صحبت و بعدشم نهار و یه چرت کوچولو بعد هم تخته بازی کردیم
بارون اومده بود هوا عالی بود ترجیح دادم پیاده بیام خونه
دو هفته پیش جمعه همسری گفت هفته دیگه دوشنبه هم تعطیل نظرت چیه فردا بریم ماکائو؟ منم ازخدا خواسته گفتم : بریم
همسری پاسپورتا رو برداشت تا قبل از کار بره دنبال بلیط
دم ظهر زنگ زد گفت : بلیطا آمادست فردا ساعت 6 پرواز داریم
سریع تو گوگل سرچ کردم اطلاعات درآوردم عصر رفتم پولا رو چنج کردم دیدم سرم گیج میره یه آب هویج بستنی خوردم به زور خودم رسوندم خونه بازم حالت تهوع و…
بی حال خوابیده بودم که همسری اومد گفت پاشو بریم دکتر با این حال که نمی تونیم بریم سفر
حوصله دکتر رفتن نداشتم اینجا دکتر رفتن هم هیچ تاثیری نداره فقط قرص میدن
به زور چمدون بستم بازم بالا آوردم…
خوابیدم تا فردا شاید حالم خوب بشه
صبح 3 بلندشدیم جوجو رو دادیم به همسایه راهی فرودگاه شدیم با تلقینات مثبت سعی می کردم سرحال باشم 3.45 ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم فرودگاه ماکائو
باند فرودگاه رو دریا بود و خیلی فرود جالبی بود برای ویزا هم ویزا نمی خواستن همونجا 2000 دلار نفری نشون می دادیم و ویزا صادر شد
هتل رو هم از مالزی گرفته بودیم آدرسش به راننده دادیم البته انگلیسی نمی دونن و حتما باید چینی آدرس بدید
هتل تحویل گرفتیم که مرکزاصلی شهر بود نزدیک کازینو ها
یه استراحت کوچولو بعدش اطراف هتل گشتیم که 3 تا از مراکز توریستی همونجا بود هتل یه نقشه چینی داشت که خیلی به دردمون خورد برای نشون دادن به تاکسی
ماکائو به خاطر کازینو هاش معروف و بزرگترین کازینوی دنیا تو ماکائوست به همین خاطرهم بهش میگن لاس وگاس آسیا
3 روز هم برای گشتن کافیه
رنگی که بیشتر به چشم می خورد طلایی بود که ابهت خاصی به خیابونا و ساختمونها داده بود وارد یکی از کازینو ها شدیم طرح داخلی طلایی و نقره ای با لوسترهای بی نظیر
همه مشغول بازی قمار بودن یه دسته دختر اروپایی هم می رقصیدن
باهمسری سر میزها می رفتیم بازی ها رو میدیدیم همه از پیرو جوون بازی می کردن نهار رفتیم KFC
حالت تهوع داشتم به زور خوردم البته با غذاهای چینی میونه ندارم مجبور بودم تحمل کنم مثل چین اینجا هم مشکل غذایی داشتیم
رفتیم اسکله ماهیگیری که ساختمونای قدیمی به سبک پرتغالی داشت که یکی از جاهای قشنگ ماکائوست ماکائو قبلا مستعمره پرتغال بوده به همین خاطر بیشتر شبیه اروپاست و رو فرهنگش تاثیر گذاشته
رفتیم رو اسکله قدم زدیم هوا هم خنک لذت بخش بود
ساعت 8 رفتیم هتل که یه استراحت بکنیم و خودمون به شبهای ماکائو برسونیم که به جای ساعت 10 ساعت 1.30 نیمه شب بیدار شدیم
صبح زود بیدار شدیم همسری گفت یه ایرانی هست اینجا که می تونیم بگیم مارو بگردونه ولی من گفتم نه بذار خودمون همه جارو پیدا کنیم جالب تر
اول رفتیم یه کلیسای معروف کنار میدون سناته
برنامه رقص پرتغالیها بود کلیسا هم خیلی قشنگ و مملو از توریست کنارشم یه پارک و قلعه تاریخی بود
همونجا آب میوه گرفتیم با یه نوع شیرینی سنتی بعد پیاده تو بازارا و کوچه پس کوچه ها قدم زدیم رفتیم یه پارک معروفش
البته در زمینه پارک زیاد پارکای جالبی نداشت ولی ساختمونا بلند و طلایی و شهر تمیز بود
یه تاکسی گرفتیم رفتیم روستای تایپه
کلا دو تا روستا داشت که تو یه مسیر بودن
این روستا یه دریاچه داشت پر از نیلوفرآبی که بهش می گن شهر رویاها
اطراف دریاچه هم بی نظیر و یه کلیسا و یه پارک هم اونجا بود
ساعت 4 بود تو روستا قدم زدیم یه مکدونالد پیدا کردیم نهار خوردیم از بازار سنتی یادگاری خریدیم و راهی برج ماکائو شدیم
رفتیم بالای برج بادوربین همه جارو میشد دید شهر هم زیر پامون بود
زیر پامون شیشه ای بود توریست ها هم لباس می پوشیدن و سقوط آزاد از برج دیدنش هم وحشتناک بود چه برسه به پریدنش
بعد رفتیم مرکز تحقیقات فضانوردی… خیلی جالب بود کاملا شبیه سازی شده بود حس می کردی فضانوردی 10 طبقه هم برای آموزش بچه ها و نوجوونا بود که قوانین ریاضی و فیزیک و فضانوردی و… به زبون ساده و کاربردی با تجهیزات آموزش داده میشد
پیاده راهی هتل شدیم شب شده بود و شبهای بی نظیری داره ماکائو
بعد از 12 ساعت گردش خسته بودم خودم رسوندم به اتاق و خوابیدم همسری هم رفت ماساژ
همسری اومد هنوز پام درد می کرد ولی از رو نرفتیم و رفتیم کازینو
یه دور زدیم رفتیم شام مکدونالد…. با خستگی اومدیم هتل
دوشنبه روز آخراقامتمون بود صبح رفتیم روستای کلوئانه اونجا میوه های متنوع داشت منم دو روز بود نتونسته بودم درست و حسابی غذا بخورم حسابی میوه خوردم خرمالو و نارنگی و موز وآلو
تاکسی نبود با اتوبوس رفتیم لب دریا خیلی زیبا نبود ولی به ما خوش گذشت لب ساحل نشستیم بامیوه و گردو و نوشیدنی
بعدرفتیم پارک پاندا
نهارتو پیزاهات تو میدان سناته خوردیم که سوپ و اسپاگتی و بال مرغ سفارش دادیم دوباره تو خیابونای اطراف قدم زدیم
شب هم برگشتیم مالزی
سه شنبه دوستم زنگ زد گفت 4شنبه میان خونمون
4شنبه از صبح خونه روتمیز کردم برای شام قیمه بادمجون گذاشتم غروب دوستام از جوهور اومدن شب دور هم کلی صحبت کردیم شام خوردیم و فیلم دیدیم
5شنبه هم دوستم و همسرش رفتن دنبال کارای اداریشون نهار مرغ پختم دور هم بودیم بعدش استراحت
شب رفتیم ماینز شام بیرون بودیم خیلی سنگین شدم شب زود خوابیدم صبح بعد از صبحانه دوستام راهی جوهور شدن