Kolbeheshgh’s Blog











{آوریل 12, 2010}   دارم میام به خونمون

مادرم چشم به راهه از سفر بیام شب از خدا میخواد که من سحر بیام

 دعای خیر مادرم پناهمه میدونه که جاده رو بی خطر میام

همین روزا میبندم کوله بارو خبر میدم که دارم از سفر میام

میگم مادر خبر بده به عالم بگو منه خسته ی در به در میام

دارم میام دارم میام به خونمون به دیدن مردمه مهربونمون

همون خونه که برکت تو سفرشه خدا نشسته توی آسمونمون

تموم کوچه رو چراغونی کن جای من هزار تا قربونی کن

بگو عزیزت داره بر میگرده میاد مادر دور سرت بگرده

دارم میام دارم میام به خونمون به دیدن مردمه مهربونمون

همون خونه که برکت تو سفرشه خدا نشسته توی آسمونمون

گلاب بپاش رو سنگ فرشه ی تهرون جارو بکش روی غم قلب حیرون

شرابو هدیه کن به زنگ خالی بگو دارم میام به اون حوالی

دارم میام دارم میام به خونمون به دیدن مردمه مهربونمون

همون خونه که برکت تو سفرشه خدا نشسته توی آسمونمون

سلام به روی ماهتون

امیدوارم همه خوب و خوش و سلامت باشید

این روزا خیلی دیر می گذره آخه به همین زودیا می رم ایران و هیجان دارم همسری هم می گه حرف رفتن نزن یه روز وسایلم ریخته بودم وسط خونه و داشتم چمدونم جمع می کردم که همسری اومد گفت دلم می گیره می خوای بری

خیلی دوست دارم با هم بریم حیف که شرایط کاریمون نمی ذاره امیدوارم این مدت حسابی به همسری خوش بگذره به همه دوستاش سفارش کردم تنهاش نذارن

منم هم هیجان رفتن دارم هم غم دوری و تنهایی همسری به همین خاطر این روزا خیلی هیجان دارم

مامان نازم هم هر روز می پرسه کی میای داره روز شماری میکنه الهی فدات بشم

یه شب مهناز با خانوادش شب نشینی اومدن خونمون تا دیروقت دور هم بودیم

این هفته یه خبر خوش بهم رسید

برادر همسری از زنش جدا شده بود و دو تا دختر داره و دنبال یه دختر خوب می گشتن فهمیدیم ازدواج کرده و خیلی خوشحال شدیم امیدوارم دو تا دخترا بتونن با مادر جدیدشون بسازن و همه خوشبخت بشن همش به فکر دختراش بودم که هر دو کم سنن الهی خوشبخت بشن

جمعه شب مامان الی دعوتمون کرد خوش گذشت کلی هم مامانش غذاهاش خوشمزه پخته بود شنبه و یکشنبه همسری خونه بود خیلی خوش گذشت شنبه ماشین دادیم تعمیر پیاده رفتیم یه بازار میوه دم خونمون هیچ وقت نشده بود پیاده این اطراف دور بزنیم خوش گذشت یکی از دوستای همسری رو دیدیم قرار شد شب عید دیدنی بریم خونشون که گفت ماشین بگیرین با هم بریم شب نشینی خونشون رفتیم سه تا پسرن تا دیروقت اونجا بودیم خوش گذشت

یکشنبه هم همسایمون که دوست همسریه زنگ زد گفت شام بیاید دور هم باشیم  شب رفتیم یه فیلم آمریکایی توپ گذاشتن «راه یاب»

خیلی جالب بود ولی خشن بود خیلی خوشم اومد دوست دخترش که مالایی بود هم خونش بود اسمش «وینا»

بعد هم زنگ زدن پیتزا سفارش دادن شب خوبی بود

امروز تو خونه تنهام خونه رو تمیز کردم کارای شرکت انجام دادم خدا کنه این روزا زودتر بگذره برم ایران



{آوریل 5, 2010}   عید دیدنی

سلام

می بینم که همه از سفرای نوروزی اومدن و با کوه عظیمی کار روبرو شدن امیدوارم زودتر کاراتون سروسامون پیدا کنه و زندگی به روال عادی برگرده

ما هم اینجا درو از ایران عید دیدنی رفتیم و به زور یه حال و هوای عید درست کردیم یه شب خونه الی دعوت بودیم مامان و باباش از ایران اومدن خوش گذشت شب موقع برگشت مامان الی عیدی مامان بهم داد خودشون هم زحمت کشیده بودن کلی سوغاتی آورده بودن تا رسیدیم خونه هدیه ها رو باز کردم خیلی ذوق کردیم مامان و بابای نازم فداشون بشم برام یه سرویس طلای سفید با نگین آبی و برای همسری یه بلوز و کراوات با شیرینی و آجیل و شکلات فرستاده بودن زن داداش عزیزم هم یه بلوز خیلی خوشگل برام فرستاده بود خیلی خوشحال شدیم دستتون درد نکنه عزیزای دلم نفسم زندگیم

یه روز رفتیم عید دیدنی خونه مریم جون یه شب هم اونا اومدن خیلی دور هم بودنامون دوست دارم یه شب خانواده الی اومدن شام خونمون شب قبلشم دوستای مجرد همسری با دوست دختراشون اومدن خونمون که یکی مالایی و یکی چینی بود تا ساعت 3 خونمون بودن خیلی امید دارن که قرار عروس ایرانیا بشن به هر حال امیدوارم همشون خوشبخت بشن

 چند روز رفتم دانشگاه کلی کار رو سرم ریخته بود ادیت مقالم و پاورپوینت برای ارائه و فرستادن مقاله جدید برای کنفرانس خلاصه مشغول بودم چهارشنبه روز سمینار تو دانشگاه بود و منم این واحد داشتم و باید ارائه می دادم رفتم سخنرانی کردم چشم به استادم افتاد که با اطمینان نگام میکرد و لبخند میزد همه استادا باید نمره می دادن استادم 96 بهم داد آخرین واحدم بود فقط مونده آزمون جامع دکتری که ترم بعد دارم خلاصه تا یه مدت بی کارم و صفا

روز سیزده بدر دانشگاه بودم دیدم همسریه عزیزم اومد دنبالم می دونستم خیلی کار داره ولی کارش تعطیل کرده بود تا بریم بیرون رفتیم باغ وحش خیلی قشنگ بود ولی حیف بو می داد از اونجا رفتیم پوترا به مریم و همسریش ملحق شدیم که اونا مارو جاهای قشنگ پوترا بردن کلی هم با دوربینشون عکس انداختیم مبارکتون باشه. شب هم رفتیم دم مسجد پوترا کلی عکس چهارتایی انداختیم مریم جون هم یه آش خوشمزه پخته بود خوردیم تا دیروقت با هم بودیم

شنبه یکی از عزیزام زنگ زد گفت با همسرش اختلاف دارن خیلی ناراحت شدم من نمی دونم چرا بعضی از این جوونا صبر ندارن همه زندگیا اولش مشکل مالی و عقیده ای هست ولی می خوان از همون روز اول به همه چی برسن من که هر زندگی موفقی رو دیدم با صبر و گذشت ساخته شده از خدا می خوام همه جوونا خوشبخت بشن و قدر زندگیشون بدونن یکی از دوستای همسری اومد ماشینمون بخر نهار هم پیشمون بود به من گفت می خوام نامزدم بیارم کمی باهاش صحبت کنین خلاصه گفت نامزدم خیلی توقعش بالاست و درکم نمی کنه بازم مشکل مشابه

 عصر با همسری رفتیم براش یه لپ تاپ خریدیم داشتیم تو کی ال دور می زدیم که مریم و همسریش دیدیم گفتن دم پاویلیون فستیوال رقص سنتی مالزی رفتیم اونجا خوب بود بخصوص چینیا قشنگ می رقصیدن بعد رفتیم دور هم بستنی خوردیم یکشنبه همشری تو تایمزاسکوئر قرار داشت منم رفتم داشتم تنهایی دور می زدم که دیدم فستیوال رقص و حرکات نمایشی چینی هاست 2 ساعتی مشغول بودم خیلی جالب بود مالزی داره کشورش به یکی از کشورای شاد دنیا تبدیل میکنه امروز صبح هم رفتم باشگاه خیلی خوب بود سریال های نوروزی رو هم می بینم چاردیواری رو دوست دارم

امیدوارم هر جا هستید خوش باشید و ایام به کام



et cetera