مادرم چشم به راهه از سفر بیام شب از خدا میخواد که من سحر بیام
دعای خیر مادرم پناهمه میدونه که جاده رو بی خطر میام
همین روزا میبندم کوله بارو خبر میدم که دارم از سفر میام
میگم مادر خبر بده به عالم بگو منه خسته ی در به در میام
دارم میام دارم میام به خونمون به دیدن مردمه مهربونمون
همون خونه که برکت تو سفرشه خدا نشسته توی آسمونمون
تموم کوچه رو چراغونی کن جای من هزار تا قربونی کن
بگو عزیزت داره بر میگرده میاد مادر دور سرت بگرده
دارم میام دارم میام به خونمون به دیدن مردمه مهربونمون
همون خونه که برکت تو سفرشه خدا نشسته توی آسمونمون
گلاب بپاش رو سنگ فرشه ی تهرون جارو بکش روی غم قلب حیرون
شرابو هدیه کن به زنگ خالی بگو دارم میام به اون حوالی
دارم میام دارم میام به خونمون به دیدن مردمه مهربونمون
همون خونه که برکت تو سفرشه خدا نشسته توی آسمونمون
سلام به روی ماهتون
امیدوارم همه خوب و خوش و سلامت باشید
این روزا خیلی دیر می گذره آخه به همین زودیا می رم ایران و هیجان دارم همسری هم می گه حرف رفتن نزن یه روز وسایلم ریخته بودم وسط خونه و داشتم چمدونم جمع می کردم که همسری اومد گفت دلم می گیره می خوای بری
خیلی دوست دارم با هم بریم حیف که شرایط کاریمون نمی ذاره امیدوارم این مدت حسابی به همسری خوش بگذره به همه دوستاش سفارش کردم تنهاش نذارن
منم هم هیجان رفتن دارم هم غم دوری و تنهایی همسری به همین خاطر این روزا خیلی هیجان دارم
مامان نازم هم هر روز می پرسه کی میای داره روز شماری میکنه الهی فدات بشم
یه شب مهناز با خانوادش شب نشینی اومدن خونمون تا دیروقت دور هم بودیم
این هفته یه خبر خوش بهم رسید
برادر همسری از زنش جدا شده بود و دو تا دختر داره و دنبال یه دختر خوب می گشتن فهمیدیم ازدواج کرده و خیلی خوشحال شدیم امیدوارم دو تا دخترا بتونن با مادر جدیدشون بسازن و همه خوشبخت بشن همش به فکر دختراش بودم که هر دو کم سنن الهی خوشبخت بشن
جمعه شب مامان الی دعوتمون کرد خوش گذشت کلی هم مامانش غذاهاش خوشمزه پخته بود شنبه و یکشنبه همسری خونه بود خیلی خوش گذشت شنبه ماشین دادیم تعمیر پیاده رفتیم یه بازار میوه دم خونمون هیچ وقت نشده بود پیاده این اطراف دور بزنیم خوش گذشت یکی از دوستای همسری رو دیدیم قرار شد شب عید دیدنی بریم خونشون که گفت ماشین بگیرین با هم بریم شب نشینی خونشون رفتیم سه تا پسرن تا دیروقت اونجا بودیم خوش گذشت
یکشنبه هم همسایمون که دوست همسریه زنگ زد گفت شام بیاید دور هم باشیم شب رفتیم یه فیلم آمریکایی توپ گذاشتن «راه یاب»
خیلی جالب بود ولی خشن بود خیلی خوشم اومد دوست دخترش که مالایی بود هم خونش بود اسمش «وینا»
بعد هم زنگ زدن پیتزا سفارش دادن شب خوبی بود
امروز تو خونه تنهام خونه رو تمیز کردم کارای شرکت انجام دادم خدا کنه این روزا زودتر بگذره برم ایران